حق مسلم ما

آذر ۲۱، ۱۳۹۱

سید چوپان خالی بند !

سید زیر سایه درخت لم میداد و در حالی که به تدخین تریاک ناب محمدی مشغول بود , چرائیدن گوسفندانش در مزرع سبز رعیت مردم را تماشا میکرد و گاه گاهی فریاد میکشید آی دشمن - آی دشمن !
مردم روستا با شنیدن صدای او دست از کار میکشیدند تا به چوپان در راندن دشمن کمک کنند و هر بار سید به انها میخندید و آنها را تحمیق میکرد !
بیست سال گذشت و هر از گاهی چوپان فریاد آی دشمن و آی دشمن سر میداد ! گوسفندانش پروار شده بودند و چوپان به نعمت گرانی گوشت و شیر و همت پسرش مجتبی بسم الله محصولاتش را با یوروی 4500 تومانی میفروخت و با تبانی پنهانی با دشمن سر رعیت مردم را کلاه میگذاشت و هر روز متمولتر میگشت  ...!
تا اینکه روزی 

فریاد کشید آی دشمن - آی دشمن , و باز هم مردم دست از کار کشیدند و سراسیمه به کمک چوپان شتافتند , اما اینبار پسرکی که خواهرش در آتش سوزی مدرسه و برادرش در هتل فتا , مادرش را در اتوبوس راهیان نور و پدرش را در جنگ هشت ساله , عمه اش در صف گوشت و دایی اش را در زورگیرخانه چوپان از دست داده بود , جلو رفت و گفت سید چرا اینقدر مشنگ و احمقی و بیجهت مردم را سر کار میگذاری و سید بسیار داهیانه پاسخ داد : شما رعیت مردم مشنگ هستید که هنوز من و مذهبم را باور دارید !

                                                                           
 Judge said : Bribes or sex
I am 20